شاید قرار است طولانی زنده باشم
پیرزنی بشوم نود ساله
با چشم هایی چون تنگ مکدر بی ماهی
و دست هایی با خطوط آبی ناخوانا
شاید موهایم به مادربزرگ رفته باشد
بشود تصویر سیاه سفید بادی پیچیده در دکل شکسته کشتی
و زمان، انگار که پسران نورسته برای رفتن به جنگ،
آنقدر شتاب کند که مرا،
جایی کنار همین لحظه جا بگذارد.